او پسر ماست

یادداشتی درباره ی کتاب این پسر من است

هادی خورشاهیان

 “این پسر من است” داستان مستند زندگی دو شهید است. نه، انگار درباره‌ی شهیدان بسیاری است، ولی در زندگی رسول جعفری و پسرش مهدی جعفری تأمل بیشتری شده است. تأملی در تأملات پدر و پسری که انگار مبارزه را از افغانستان شروع کرده‌اند و در سوریه به مقصد و مقصود رسیده‌اند.

نویسنده‌ی این کتاب خانم ندا رسولی که خود داستان نویس موفّقی است، به خوبی خطّ مقدّمِ مبارزه و ایثار را به مخاطب نشان می‌دهد. خطّی که گاهی اوقات با همه ی گستردگی اش، انگار در افق دید بعضی ها نیست. این کتاب به شدّت این ظرفیت را داشته است که تبدیل به رمانی ماندگار شود، ولی قصد ناشر و نویسنده این نبوده است. خواسته‌اند داستان مستندی از زندگی این پدر و پسر روایت کنند که چندان نیازی به تخیّل و توصیف داستانی نداشته باشد.

کتاب به طرز حیرت انگیزی خوشخوان و جذّاب است و همه این سیصد و پنجاه صفحه را می‌شود در یک نشست خواند و در برخی صحنه‌ها، به خصوص در بخش‌هایی که به بصری الحریر پرداخته شده است و اوج رشادت است و شهادت، اصلاً متوجّه نمی‌شوی داری با بغضی سرشار، قدم به قدم با فاطمیون جلو می‌روی. با آن‌ها می‌ایستی. با آن‌ها سنگر می‌گیری. با آنها شهید می‌شوی.

 کتاب بسیار وفادار و مستند است و جا به جا منبع هر جمله و خاطره ای ذکر شده است، ولی نمی‌توانی باور کنی همه‌ی این مصائب و رشادتها واقعاً برای یک خانواده اتّفاق افتاده است و آنها همچنان مقاوم و مبارزند و تو در این سال ها فقط نظاره کرده ای. روایت از افغانستان شروع می شود و دلیل این مهاجرت به ایران به خوبی به تصویر کشیده شده است و ناچاریِ این خانواده و دیگر خانواده‌ها را از این کوچ اجباری به خوبی درک می‌کنی. شرایط زندگی آنها را در طول این قریب به سه دهه، نویسنده به خوبی پیش روی مخاطب قرار داده است و داستان به گونه‌ای است که بعید می‌دانی نکته ی قابل توجّه دیگری در زندگی این خانواده و فامیل بوده باشد که نویسنده به آن نپرداخته است.

 شهید رسول جعفری و خانوادهاش مانند میلیون‌ها افغانستانی مقیم ایران و ده‌ها میلیون ایرانی، ساده زندگی می‌کنند و آن قدر درگیر گرفتاری‌های کسب روزی حلال هستند که باورت نمی‌شود در صفحاتی از این روایت، با آن‌ها در هیبت اساطیر رو به رو شوی. آن‌ها را تا زمانی که به سوریه اعزام نشده‌اند، کارگر و کشاورز می‌بینی و انگار ناگهان آهنگری از میانه‌ی بازار و از میان ضربه‌های پُتک، تبدیل به کاوه‌ای می‌شود که در برابر ظلم می‌ایستد و چقدر در این روایت، داعش شبیه ضحّاک ماربردوش است. انگار تاریخ دارد تکرار می‌شود.

 انتخاب این پدر و پسر برای روایت زندگی روزمره و در پایان حماسی آن‌ها، انتخاب بسیار دقیقی است. هرچند در بین دیگر شهدای مدافع حرم از تبار فاطمیون، بسیار به این اَبَرمردها برمی‌خوریم. این خانواده نماد همه فاطمیون هستند انگار. پدری که پس از شهادت پسرش در سوریه، فضیلتی را مهمتر از مبارزه با داعش نمی‌بیند و ماههای متمادی و سال ها در سوریه در برابر داعش می‌جنگد و هنگامی که می‌بیند او را که البته هنوز در آستانه‌ی پنجاه سالگی است، به دلیل سپیدی مو و محاسن، به سوریه اعزام نمی‌کنند؛ مو و محاسن را رنگ می کند و به جبهه می‌رود و این تصویر چقدر آشنا است برای مخاطبی که یادش نمی‌رود نوجوانان بسیاری در سال‌های دفاع مقدّس با دست بردن در شناسنامه‌های خود و جعل امضای پدر در رضایت نامه، به جنگ دشمن بعثی رفتند.

 این کتاب مستند هیچ صحنه و نکته ای ندارد که در راستای معرّفی شرایط این پدر و پسر نباشد. نویسنده با حوصله و دقّت و صبوری و پایداری، با همه‌ی کسانی که حرفی برای گفتن داشته‌اند گفت و گو کرده و همه رویدادها را به خوبی  به شکلی خطّی در برابر دیدگان مخاطب قرار داده است. روایتی که در هیچ کجا احساسی و شعاری نشده است و فقط و فقط واقعیت را نشان می دهد و احساساتی که در طول روایت به چشم می خورد، احساسات شخصیت‌های این داستان مستند است، نه نویسنده‌ی این روایت.

 با خواندن این کتاب با فضای افغانستان، ایران و همچنین سوریه در سال‌هایی از سه دهه‌ی اخیر آشنا می‌شویم. اشارات بسیار بجا و دقیق به تاریخ و جغرافیای این سه سرزمین دارد و شرایط اعتقادی و اجتماعی این سه کشور را نیز به خوبی نشان می‌دهد. سرشار از لحظات تکان دهنده است و در بخش‌هایی از روایت نفس خواننده را بند می‌آورد. مخاطب در بسیاری از صحنه‌های این روایت در برابر شخصیت‌های این کتاب کم می‌آورد. رسول جعفری به خصوص پس از شهادت فرزندش مهدی، شخصیتی حیرت انگیز از خودش نشان می‌دهد که در برخی از صحنه‌ها واقعاً باورناپذیر است، ولی مخاطب می‌داند که باید باور کند، چون اتّفاق افتاده است.

 خواندن این کتاب را می‌توان به همه ی موافقان و مخالفین دفاع از حرم توصیه کرد و مطمئن بود که بر همه‌ی مخاطبان تأثیری شگرف خواهد گذاشت و این بیش تر از هرچیز به سبب این است که شخصیت‌های کتاب، تا پیش از اعزام به سوریه، مانند بسیاری از هم تباران خود و بسیاری از ایرانی‌ها، زندگی بسیار معمولی و ساده‌ای داشته‌اند.

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *