شاید شما هم زیر لب گفته باشید
یادداشت یک طراح گرافیک بر کتاب «عطر پیراهن تو»
خاطرات سیده دعاء زلزلی همسر شهید مدافع حرم، سیدعلی زنجانی
سه و بیست دقیقۀ صبح است، کتاب «عطر پیراهن تو» را پیش رویم گذاشتهام و یک ساعتی ست که به آن خیره شدهام. انگار که بخواهم وزنش کنم، روی دستم بالا و پایین میبرمش. انگشت شستم را روی لبۀ باز کتاب و ورق هایش سُر میدهم و اینگونه کتاب را از اول تا آخر بارها ورق میزنم؛ میبویمش، به طرح جلدش که توفیق طراحی آن را داشتهام خیره میشوم و روزها و حال و هوایی که در راه رسیدن به ایده جلد داشتیم را در ذهنم مرور میکنم؛ به اسم کتاب، نام نویسنده و شهید، راوی و متن پشت جلد زل میزنم؛ آن گونه که گویا در این خلوت شبانه میخواهم در خودم چاهی عمیق حفر کنم و درون خویش را آگاهانه بازکاوی کنم تا بدانم چه چیز در این کتاب باعث شده است که آنرا تا امروز دوبار بخوانم. میخواهم بدانم چرا این کتاب و سایر کتابهای خاطرات همسران شهدای مدافع حرم برایم ارزشمند هستند. چه چیز باعث میشود یکی از اصلیترین انتخابهایم در مطالعه کتاب، کتابهای روایت شهدا از زبان همسرانشان باشد در حالیکه شاید بخش قابل ملاحظهای از کتابهای همسران شهدا را خواندهام و حالا پیش از شروع مطالعه هر کتاب جدیدی میدانم که انتظار چه چیزی را باید داشته باشم -چه از نظر روند سیر روایت از آشنایی تا شهادت و چه از جهت نوع پرداخت و گزارش دهی راویان و نویسندگان.
تا صبح و تا به پایان بردن این مطلب، به بخشی از آنچه میخواستم از خودم و علت علاقهام به مطالعه کتابهای خاطرات همسران شهدا درک کنم، رسیدم که شرح کاملش در این فرصت مقدور نیست اما شاید بخش مهمی از آنچه فهمیدم را همسر شهید سیدعلی زنجانی، خانم سیده دعا زلزلی در همین کتاب «عطر پیراهن تو» به خوبی ولی زیر لب گفته باشند.
بدون اینکه جزییات این کتاب ارزشمند را فاش کرده باشم چند قاب تصویر از کتاب را تقدیم میکنم تا بلکه به فهم حرف همسر شهید سیدعلی زنجانی که در واقع همان توصیف حال امثال من از مطالعه کتابهای شهداست و همان عاملی ست که باعث میشود این کتاب و کتابهای نظیر آن، انتخاب همیشگی ما و به طبع آن، پیشنهاد دادن این کتابها به دیگران برای مطالعه باشند، نزدیکتر شویم:
- صبح روز بعد، سیدعلی، دو تا قابلمهی کوچک، دو تا بشقاب، چهار تا چاقو و دو سه تا قاشق و چنگال خرید و آورد خانه. اولین روز زندگی مشترکمان به همین سادگی شروع شد.
- اولین بار بود برایش غذا میپختم. میدانستم دستش خالیست و اصراری نداشتم که گوشت و مرغ بخرد.
- موقع برگشت، پشت ویترین فروشگاههای لوازم خانگی، وسایلی را که نداشتیم، نگاه میکردم. مثلاً ماشین لباسشویی نداشتیم.
- کسى از اقوام سید هم دو تا فرش دستدوم به ما داد. سیدعلی، دو تشک ابری و پتو و بالشی را که خریده بود، گوشهی سالن گذاشت. شروع کردیم به چیدن اثاث مختصری که داشتیم.
- بعضی وقتها توی یخچال، چیزی جز نان و پنیر و یک پارچ آب نداشتیم. یک روز ظهر که دلم ضعف رفت، رو کردم به او. داشت لباسهایش را میپوشید تا بیرون برود. گفتم: گرسنهام. میشه برام غذا بخری؟
دست به جیبهای خالیاش برد و کمی مکث کرد. نگفت پول ندارد. از خانه بیرون رفت. با خودم گفتم: کاش چنین درخواستی نمیکردم، با یه لقمه نان و پنیر سیر میشدم.
با غذای نذری امام حسین علیه السلام بازگشت…
- چشمم که به گنبد و بارگاه افتاد، دلم لرزید. برای همه دعا کردم جز خودم و سیدعلی. مدام حاجت دوستم را به زبان میآوردم. نُه سال بود ازدواج کرده بود و بچه نداشت.
- از داشتنش قند در دلم آب میشد. چقدر خوشبخت بودم که تکیهگاهم کسی مثل او بود.
- در نبودش حتی نمیتوانم یک نیمروی ساده درست کنم
- گوشیام اندروید بود، و موبایل سیدعلی، نوکیای ساده و قدیمی. قبل از آمدن به دیر قانون، گوشیام را به او دادم و گفتم: دستت باشه تا بتونم در واتساپ باهات حرف بزنم.
- (برای برادرِ خانم دعا زلزلی، که در حال بچه دار شدند بودند): رفتم توی اتاق. از داخل چمدان، لباس بچهای را که سیدعلی برای فرزند خودمان خریده بود، آوردم و دادم دستش. یک سینی و مقداری پول هم کنارش به عنوان هدیه گذاشتم.
- آنجا (سوریه )هوای سردی داشت. بعضی وقتها ژاکتش را به من میداد تا بپوشم.
- به تماشای تلویزیون علاقهای نداشت. کتاب «سلام بر ابراهیم» را میخواند.
- نمازهایش طولانیتر شده بود و بعد از هر سلام، در تنهایی گریه میکرد. او را خوب میشناختم. اگر کسی را دوست داشت، میگفت «دوستت دارم.». خدا را هم خیلی دوست داشت .
- در نبودش سعی میکردم قناعت کنم. اقلام غیرضروری مثل وسایل تزیینی و گل و گلدان و… نمیخریدم. سیدعلی هم هیچوقت نمیپرسید چه خریدهام.
- در سوریه از ماشین سازمانی استفاده نمیکرد و میگفت نمیخواهم از بیت المال استفاده کنم، ماشینی خرید اما همان ماشین هم بیشتر مواقع دست خودش نبود و مدام به این و آن قرض میداد.
- سیدعلی به بچههای فقیر سوری کمک میکرد. همیشه توی خیابان منتظرش بودند و تا او را میدیدند، فوری میآمدند کنارش.
- در جوابم نوشت : هذا العالَم لیس لَنا، مهما فَعَلت، تَعمَل من أجل الله. این دنیا برای ما نیست، هر کاری که میکنی، برای خدا کن.
- زیر لب گفتم: چقدر اینجا خوبه! انگار از هر چی بدی توی دنیا هست، دوریم.
بله؛ کتابهای همسران شهدای مدافع حرم، شاید تاریخ فنی و تخصصی ادبیات ایران را جا به جا نکنند، شاید خیلیهایشان روایتهایی شبیه هم داشته باشند که صد البته اگر روند کلیشان شبیه هم نبود بعید بود که زندگیهایی که این کتابها راوی آن هستند ختم به شهادت میشد. در کتابهای همسران شهدای مدافع حرم و از زبان ایشان، اطلاعات کاری زیادی از شهدا و همرزمانشان به دلیل حساسیتها و پوشیدگیهای خاص امور نظامی نمییابی و اما و اگرهای دیگر. اما حقیقت آن است که این کتابها به غایت انسانساز هستند و در دل هر کتاب، به مدد احساس و عاطفه پاک همسران شهدا، جزییاتی هست که برای هر اهل معنا و اهل دلی یا اصلا هر جویندۀ نوری، جواهراتی ناب است که از هر زبان و به هر قلم هم که میشنوی و میخوانی نامکرر است و هر تعداد کتاب که از همسران شهدای مدافع حرم خوانده باشی، با انتشار هر کتاب تازه بازهم مشتاقانه به سمت شان میروی. کتابهایی که وقتی وارد حریم آنها میشوی و همراه روایت نزدیکترین دلداده به شهید، قدم به قدم از آغاز عشق تا گام به گام مهیای آسمانی شدن و تا شهادت پیش میروی، آنگاه تو هم همانند همسر شهید زیر لب میگویی :
چقدر این جا، این کتاب و این لحظات که در حال خواندن کتاب هستم خوبه، انگار از هرچی بدی توی دنیا هست دورم…
برگریز 1402
سیدهادی قادری
طراح گرافیک