پله پله تا روایت

زهرا سادات ثابتی

اغلب برای همه‌ی ما پیش آمده است که در برابر زیبایی یک گل شگفت‌زده شده‌ایم؛ آن‌قدر که با خود می‌گوییم باورنکردنی است! در لحظه‌ای کوتاه بالندگی و به گل نشستن یک گیاه را می‌بینیم اما خوب می‌دانیم که برای رسیدن به این نقطه منزل‌هایی سپری شده که از دیدِ ما پنهان بوده است. زندگی بعضی آدم‌ها نیز مثل همین گُل‌ها می‌ماند. پشتش هزار جور ماجرا و قصه دارد که از آن بی‌خبریم اما در کتاب‌های مستند با آن‌ها آشنا می‌شویم. شاید پر بی‌راه نباشد که بگویم مستندنگاری شبیه همان فیلم‌هایی است که مراحل رشد یک گیاهِ به ثمر نشسته را در عرض چند دقیقه‌ با دور تند به نمایش می‌گذارند.

وقتی داستان یا رمان می‌نویسی تمام تلاشت را باید انجام بدهی تا ‌حادثه‌ها را طوری کنار هم بچینی که به نظر خواننده باورپذیر جلوه کند. دقیقا همین فرآیند باید در روایتِ مستند هم اجرا بشود با این تفاوت که در روایتِ قصه‌هایی که تمام و کمال در دنیای واقعی به وقوع پیوسته‌اند دیگر نیازی نیست عنصر خیال را وارد کنی بلکه فقط باید به دنبال رشته‌های نامرئی بگردی که انگیزه‌ی بُروز این قصه‌ها بوده‌اند و گفتن‌شان باعث باورمند شدنِ این‌ اتفاق‌ها می‌شوند. اتفاق‌هایی که حتی اگر از نزدیک شاهدش باشیم، لب به دندان می‌گزیم که چطور ممکن است؟ یا برای دیگری تعریف می‌کنیم و می‌گوییم باور می‌کنی چنین آدم‌هایی هم وجود داشته باشند یا چنین ماجراهایی اتفاق افتاده باشد؟ شاید هم از بس شنیده‌ایم خیال می‌کنیم باور کرده‌ایم که مثلاً پسری نوجوان به جبهه رفته یا مردانی جوان با کم‌ترین امکانات، نبوغ‌شان، خوش درخشیده یا مردی، در اسارتی بدون ترس و واهمه، سرش بریده شده و به شهادت رسیده است یا دیگری در میدان جنگ با وجود فرمان عقب‌نشینی کنار مجروحی که نمی‌شناسد می‌ماند حتی اگر به قیمت از دست رفتن جانش تمام بشود یا… . این‌ها تکه‌ی کوچکی از یک دنیا‌ی واقعی یا تنها مرحله‌ی آخر یک زندگی پر فراز و نشیب است که به گوش ما می‌رسد. این مستندنگاری است که آن‌چه اتفاق افتاده تا شخصیتی به این نقطه از زندگی‌اش برسد، پله‌ به پله روایت می‌کند و پیش چشم خواننده قرار می‌دهد.

اطراف ما پر است از این اتفاق‌های حیرت‌انگیز اما باورکردنی. نمونه‌اش ماجراهایی که در جبهه‌ی مقاومت و خانواده‌ی اهالی مقاومت پیش آمده است و پیش می‌آید. آدم‌هایی با ظاهری معمولی اما باطنی متفاوت. و این‌جا دقیقاً همان نقطه‌ای است که مستندنگار باید تلاش کند تا به کُنهِ ماجرا پی ببرد. یعنی دنبال کردن و رسیدن به رشته‌های نامرئی که در باطن زندگی و درون قلب این آدم‌ها در هم تنیده شده است و به تصمیم‌ها و رفتارهاشان انگیزه و معنا می‌دهد و آن‌ها را پیش چشم خواننده باورپذیر و هم‌ذات‌پندارانه می‌کند. این که چطور می‌شود مردی در اوج جوانی و خوشبختی همسر و فرزندِ دل‌بندش را به خدا واگذارد و خود، راهی مقصدی شود که در ظاهر هیچ آسایشی را در پی ندارد اما در نظر او سرشار از آرامش و رضایت خاطر است! یا بالعکس، چطور ممکن است زنی از مرد خویش و زندگی خوش و خرمش بگذرد به خاطر آرمانی که شاید عمر خودش کفاف ندهد لحظه‌ی به وقوع پیوستنش را ببیند؟! یا چه مراحلِ به ظاهر نامحسوسی طی شده است که یک انسان به زندگی خود طوری نگاه می‌کند که گویی به ابدیت خیره شده است، آن‌قدر وجود خود را صیقل داده است که دیگر هر چیزی نمی‌تواند آینه‌ی وجودش را پر کند، پس دست به انتخاب و تصمیم‌های بزرگ می‌زند… .

پژوهشگر و نویسنده طی مصاحبه‌ها و نشست و برخاست‌ها گاه به این رشته‌رازهای سر به مُهر دست پیدا می‌کند، گاه تنها به اندکی از آن و گاهی برای همیشه این رازها کشف‌ناشده باقی می‌مانند. اما در هر صورت مفاهیم بزرگی مثل فداکاری، از خودگذشتگی، غیرت، احساس مسئولیت و از همه بزرگ‌تر عشق، در مستندنگاری با به تصویر کشیدن تار و پود صحنه‌ها و لحظه‌های مرئی و نامرئی که مصاحبه‌گر به آن رسیده است، خُرد و قابل تصور می‌شوند، در ذهن‌ها می‌نشینند و حجت‌هایی می‌شوند تا باور کنیم انسان؛ همین انسان به ظاهر ساده و معمولی، می‌تواند در وقت‌های بزنگاه، خودش را بِبَرد نه این که ارزان ببازد!

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *