توضیحات
آدمهایی هستند که حتی بعد از رفتنشان از این دنیا، تا اسمشان بیاید یکدفعه هزار چیز مثل فیلم از جلوی چشم خیلیها میگذرد. فیلمی که آن آدم یکی از شخصیتهای آن است. اسم شهید حسین پورجعفری هم که میآید خیلی تصاویر، از پیش چشم خیلیها میگذرد. مثل تصویر فرودگاه بغداد در بامداد 13 دی ماه 1398. مثل تصویر تشییع با شکوه و بیتکرار پیکر حاج قاسم سلیمانی و همراهانش، مثل تصویر گلزار شهدای کرمان، مثل تصویر روزهای ناآرامِ مردمِ یک کشور، برای جنایتی که اتفاق افتاده بود و منجر به شهادت حاج قاسم سلیمانی و همراهانش شده بود. بله این تصاویر در ذهن ما نقش میبندد؛ اما دقیقتر و با جزئیاتترش را میتوانید در صفحات پایانی کتاب دلبافته بخوانید. دلبافته کتاب خوشخوانی است؛ و شامل خاطرات خانم زهرا قاسمی همسر شهید حسین پورجعفری از زندگی مشترکشان است. زهرا قاسمی ساده و روان برایمان از ازدواجش با حسین آقا میگوید، از شغلی که همسرش داشته و به واسطهی آن دوریها و چالشهای زندگی مشترکشان شروع میشود، از تولد فرزندان و تنهاییها، از ماموریتها و عملیاتها و اضطرابها، از صبر و صبوری و همراهی و زندگی با یک مرد مبارز میگوید. کتاب دلبافته به روایت زندگی شخصی و رزمی حسین پورجعفری و همچنین رفاقت چندین سالهاش با حاج قاسم سلیمانی میپردازد، رفاقت و همراهیای که تا شهادت هر دو، در یک زمان و یک مکان پیش میرود.
لحن و زبان کتاب ساده است و نویسنده سعی کرده است به لحن و زبان راویِ کتاب وفادار باشد.
دلبافته نوشتهی مریم علی بخشی است و در ۲۴۸ صفحه توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است.
بخشی از متن:
«ما دو سه بار دیگر هم تصادف کرده بودیم. من بهش میگفتم: من به مرگ طبیعی خودم نمیمیرم، حسین! شاید تصادف کنیم، کشته بشویم. دیگر همان عید فطر هم که ما تصادف کردیم، بعدش با پرواز آمدیم تهران. همان روز رفتیم باغ باهنر؛ باغیست توی کرج؛ برای نیروست. ما عید فطرها میرفتیم آنجا عیددیدنی پیش حاجی و خانوادهاش. داشتیم برمیگشتیم هم حاجی یک تکه راه پیاده همراهمان آمد. بنده خدا خیلی به من گفت «شرمندهام.» به حسین میگفت «حتما اینبار که خواستیم برویم، هر دوتا حاج خانم را همراهمان ببریم سوریه.» ولی نشد. نرفتیم…»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.