توضیحات
«رختشو» رمانی است نوشتهی محمد حنیف در ۴۰۰ صفحه که انتشارات خط مقدم آن را منتشر کرده است.
رمان رختشو با سرک کشیدن در زندگی حبیبه و پسرانش جهانی متفاوت را در مقابل نگاه مخاطب میگسترد؛ حبیبه و پسرانش عدنان و عباس، از دل کاظمین به قلب جبهههای جنگ ایران آمدهاند. هرچند که این خانواده کوچک خالصانه تلاش میکنند تا باری از دوش جنگ بردارند و همپای ایرانیها بجنگند، اما به خاطر ریشهی عراقیشان مدام در معرض بدگمانی دیگران هستند. شیوا دختر زیبای رئیس خط آهن جنوب در میانهی جنگ عاشق شده است، عاشقِ عباس، پسرِ حبیبهی رختشو. شیوا میایستد مقابل حبیبه و پسرش را ازش خواستگاری میکند. مخاطب کتاب رختشو با شخصیتها، موقعیتها و کنشهایی متفاوت در این رمان روبهرو خواهد شد. داستان رختشو مملو است از عشق، از تردید، از بدگمانیها و حسدها، از دوستیها و دشمنیها، از وفاداریها و خیانتها و ترکیب تمامی این احساسات انسانی در یک داستان تصویری واقعی از برههای پرالتهاب از تاریخ را به نمایش میگذارد. نویسنده فرم خاصی برای نگارش کتاب انتخاب کرده است، کتاب چند راوی دارد و عنوان فصلها تغییر میکند: شیوا، ننه بشیر، او، عدنان… به جز این، گاهی نویسنده به عنوانِ راوی مستقیمِ دیگری وارد متن میشود و دربارهی وقایع و یا شخصیتها نظر میدهد که مخاطب در میانهی داستان کارکرد انتخاب این فرم را مییابد.
بخشی از متن کتاب:
«آقای نویسنده میداند که شخصیتهای داستانهایش اغلب از بدیلشان در زندگی عادی زاده میشوند؛ از این و آن چیزهایی دریافت میکنند؛ بال و پر میگیرند. سپس در خلال حوادث و تعامل با شخصیتهای دیگر صیقل مییابند و به تدریج آنقدر از اولین پیکرهشان دور میشوند که نویسنده، همزادشان را فراموش میکند. اما محمد حنیف میداند که این یکی شخصیت، دقیقا مطابق شخصیتی در عالم واقعیِ زندگی او شکل گرفته است. کدام یک؟ نمیداند. حبیبه از ناخودآگاهش سر برآورده؛ اما اطمینان دارد که معادل اولیهی وی در زندگیاش حضور داشته و برایش بسیار عزیز بوده است. اصولا از نگاه این نویسنده، تمام شخصیتها خاکستریاند؛ ملغمهای از خوبیها و بدیها. اما تصویری که نویسنده از حبیبه در ذهن دارد، همچون شمایل یک قدیسه است؛ پاک و بیگناه. آنقدر در زندگیاش مرارت دیده و سختی کشیده که نویسندهای مثل حنیف اگر هم بخواهد، نمیتواند به شیطنتهای احتمالی چنین آدمی اشاره کند…»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.