براساس خاطرات خدیجه شاد؛ مادر شهیدان مدافع حرم، مصطفی و مجتبی بختی
«سهنیمه سیب» ماجرای مصطفی و مجتباست که از زاویه دید مادرشان روایت میشود. ماجرا از جایی آغاز میشود که این دو برادر تصمیم میگیرند بهعنوان مدافع حرم به سوریه بروند، اما راههای قانونی بسته است. دستآخر سال ۱۳۹۴ در پوشش مدافعان افغانستانی به نامهای بشیر و جواد رضایی راهی سوریه میشوند. کسی که در این مسیر بیشترین همراهی را با شهیدان دارد، مادر آنهاست. مادری که خودش لهجه افغانی یاد میگیرد و با آنها لهجه افغانی را کار میکند!
حالا چرا نام کتاب سهنیمه سیب نه دونیمه سیب؟
در کتاب میخوانید که فقط پای مصطفی و مجتبی در میان نیست.
گزیدهای از کتاب:
انگار خواب میبینی. پلک میزنی و دوباره با دقت نگاه میکنی. خواب نیستی؛ اما مثل اینکه هستی. همه چیز، شبیه به یک نمایشنامه است؛ تعزیهای بیتماشاگر، در خلوت اتاقی محقر و در طبقه بالایی خانهای ساده در کوچهی هفت فلاحی قاسم آباد؛ دو بازیگر که تماشاچی هم باشند. خیالت، پرستوییست تیزبال که در آسمان حال و گذشتههای دور و نزدیک در رفت و آمد باشد؛ پرستویی که به بیابانهای تفتیدهی عراق عرب میرود و نمایشی را مرور میکند که زنی باید قهرمان آن باشد. چقدر در این لحظهها، خود را شبیه به اموهب آن نمایش میبینی؛ شبیه به زنی که دار و ندارش – وهب – را آورده تا به قربانگاه بفرستد؛ تا همیشهی تاریخ، در لابه لای برگهای سیاه خیانت، فتنه و دنیاطلبی، شهرت زنی دیده شود که از آن دوازده هزار مرد دعوت کننده از پسر پیغمبر، مردتر بنماید و با شکوهتر جلوه کند…
Reviews
There are no reviews yet.