توضیحات
روایت کتاب از روزهای قبل از شهادت علیرضا توسلی شروع میشود. از وقتی که ابوحامد هنوز ابوحامد نشده است؛ یعنی جنگی نبوده که او بخواهد برود و نامی جهادی داشته باشد. آن روزها او تماما پدر و همسری مهربان و امن است که تلاش میکند برای زندگیاش، هنوز قوماندان نشده؛ قوماندان یعنی فرمانده. بچهها و همسر به شدت وابستهی او هستند؛ و فاطمه دختر نوجوانش بیشتر از همه وابستهی اوست. با آغاز جنگ و درگیریهای سوریه علیرضا توسلی هم سفرش آغاز میشود. و این سفر همراه است با دلتنگی و بیقراری و سختیهایی برای خانواده. در کتاب پروانه سوم؛ فاطمه دختر نوجوان علیرضا توسلی راوی داستان زندگی پدر و خانواده است. مخاطب پروانه سوم، زندگی علیرضا توسلی و خانوادهاش را از زاویه دید دختر نوجوانش میبیند؛ در هنگام حضور پدر و هنگام نبود پدر و شهادتش… علیرضا توسلی فرمانده لشگر فاطمیون در سوریه بود که سال 1393 در سوریه به شهادت رسید.
بخشی از متن کتاب:
«حمیدرضا و طوبا شادی میکنند. مامان با نگرانی نگاه میکند. با صدای زوی بابا، هر سه میدوند و زو میکشند. من هم با کمی مکث میدوم. نه برای بازی، با اینکه خیلی دوست دارم برای بازی بدوم؛ برای مراقبت از بابا میدوم، نکند بین راه، حالش بد شود! حمیدرضا و بابا از من و طوبا جلو میافتند. بابا، زودتر از حمیدرضا میرسد به سرو و نفس مفس میزند. داد میزنم: بابا حالت خوبه؟… نفسزنان جوابم را میدهد:
ـ چی ه ه… خیه… یال… کردی ه ه…؟ من… هه ه ه… هنوز قوماندان ام…
سالهایی که من هنوز به دنیا نیامده بودم، بابا در افغانستان قوماندان بود. قوماندان بعنی کوماندو، یعنی فرمانده…»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.